در خزان زندگانی
بی تو ای مه چه کنم ؟
عاشقم من از جوانی
جز تحمل چه کنم ؟
گر ترک کویم تو کنی
دل بدست که دهم ؟
توبگو از دوری آن مه زیبا
چه کنم ؟
وعده کردی که بیایی دیدنم
غم دل با تو بگویم
غمم از دل برود
گر ببینم ماه رویت
چون نیایی تو بسویم
چه کنم ؟
هرکسی را در جوانی شد با عشق آشنا
در دلش هست آرزویی
من بغیراز وصل تو از جوانی
چون ندارم آرزویی چه کنم ؟
بعد تو با کی نشینم
دم زمستی بزنم
پیش از این گر زده باشم
با تو دیگر نزنم . چه کنم ؟
این دل یکرنگ و صادق نشود صید کسی
همچو پروانه به گرد شمع
دور تو پر نزنم . چه کنم ؟
در هوای دیدن رویت بسی رنجها کشیدم
تو ندانی در رهت چه ها کشیدم . چه کنم ؟
هرگز ندیدم من به عالم
از خوبان وفا
با غمت من خو گرفتم
در کوی شادی چه کنم ؟
چون تو بودی آخرین دلدار من
شکوه از غمزه و نازت نکنم
چه کنم ؟ ؟
(( غروب ))
نظرات شما عزیزان: